یه خاطره با بابا احمدتون
تو ماه اسفند بودیم که یه چند روزی مونده بود عید بشه برنامه ریختیم خونه رو تمیز کنیم شما شیطونا که نمیزاشتین کاری انجام بدم دکتر گفته بود باید استراحت کنی وخسته نشی اینجوری شد که بابا احمد طفلکی خونه رو تمیز کرد وهمه زحمات من وشما قند عسلا اوفتاد گردن اون اون طفلی خیلی براتون زحمت میکشه خیلی دوستتون داره قدرشو بدونین داشت شیشه هارو پاک میکرد رفتم باش شوخی کردم وهی قلقلکش میدادم ومیخندیدیم اونم گذاشت دنبالم منم یهو دویدم کمرم کشید رو به عقب وشما لولو شدین شکم مامانی درد گرفت ونشستم هی گریه کردم ترسیدم چیزیتون شده باشه زبونم لال... بعدش که لا لا کردم شما حالتون خوب شد خداروشکررررررررررررررر ...
نویسنده :
مامانی سه فرشته ناز
18:01